شَــبدیــز 🌑

... اِی راه نِمایَم دَر سَرگَردانی

شَــبدیــز 🌑

... اِی راه نِمایَم دَر سَرگَردانی

شَــبدیــز   🌑

قبل هرچیز بگویم که : من آنم که شبی
تا لب پنجره رفت و به اتاقش برگشت...




🧷بماند به یادگار ۱۴۰۲_۱۳۸۶

آخرین مطالب

پیوندها

تو زیباترین حُزن من بودی ‌‌‌...

عزیزترین زخمم بودی ؛

و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می کنم ،،

غم انگیز ترین شکل انقراض است که برگزیده ام ...!!

_حمید سلیمی_ 

۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۰۲ ، ۱۴:۱۷
حدیث سامی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۰۲ ، ۲۲:۲۱
حدیث سامی

#حسین_جنتی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۰۲ ، ۱۲:۳۳
حدیث سامی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۰۲ ، ۰۲:۱۰
حدیث سامی

نمی دونم به اخبار حوادث و جنایی علاقه دارید یا نه !! 

اما ما از بچگی علاوه بر کتاب خیلی روزنامه و مجله میخریدیم... 

و من بلافاصله می رفتم صفحه جنایی و تمام اخبارشو ریز و درشت دنبال می کردم و اگه دنباله دار بود شماره بعدیو از دست نمی دادم !! 

این ماجرا ادامه داشت تاااا راهنمایی من، که بابام گفت دیگه حق ندارید روزنامه بگیرید 😁 آخه با خواهرم می نشستیم درباره تمام اتفاقا صحبت می کردیم و منم با آب و تاب برای بابا مامانم می گفتم همین شد حساس شدن که نکنه مخرب باشه و ترسو و شکاک بشیم 🙃🧐

تا اینکه روزنامه خریداری می شد اما می رفتیم طبقه پایین خونمون یواشکی می خوندیم و همونجا هم قایمش می کردیم ... 

سالای ۸۰ تاااا ۸۹ هم که ماجرای شهلا جاهد تیتر یک روزنامه ها بود مگه میشد دنبال نکرد ؟؟  

 اما این خبرا نه تنها مارو ترسو نکرد که محتاط کرد ... به شدت حواسمون جمع بود . از دست کسی چیزی نمی گرفتیم . وسط راه هر مقصدی،، از میانبرو نمی دونم اینجا خونه خالمه بیا بریم آب بخوریم و امروز با دوست پسرم قرار دارم بین راه تو فلان کوچه بیا بریم نامه بگیرم و اینجور جاها اصصصصلن نمی رفتیم. ... و همون اول می گفتیم نهههه... هرکار دارید خودتون تنهایی برید ... بعدم بدون ذکر نام به خانواده می گفتیم این اتفاق افتاده که دردسر نشه و با اون آدم دیگه بیرون نمی رفتیم ... 

الان خاطره های بامزه زیادی یادم افتاد از بچه های مدرسه 😏🤭 چه اتفاقایی چقدر سرشونو کلاه میذاشتم که سر در بیارم تو نامه هاشون واسه پسرا چی می نویسن !! خداجون ببخشم😑😎 

خلاصه که اخبار جنایی هنوز جز علایقمه... و امروز با یه پرونده قدیمی که بازم مربوط به سالای ۸۰ بود اتفاقی برخوردم قبلن خونده بودم خبرشو... دیدم مستندی ازش ساختن از اونا که دوست دارم و خود قاتل مو به مو میگه چی شد و چکار کرد ...

مستند مهین " مهین قدیری اولین قاتل سریالی زن ایران " 

 از لا به لای نقاشی و اشعار نرم و لطیف پروین اعتصامی یهو رفتم مستند جنایی ببینم ... البته بی ربط هم نبود چون موضوع فراخوان "زن" هست ... و از بس چند وقته دارم به یکی از موضوعا فکر می کنم و جواب نمیگیرم انگار خدا خواست سر راهم بذاره که به جواب برسم!! 

اگه بخواید ببینید هم توی فیلیمو میشه دید هم آپارات ... منم از تلویزیون دیدم که واضح باشه 🤓 ...با وجود اینکه بارها خونده بودم این پرونده رو اما با حضور خود قاتل با اون چهره و هوش به شدت منقلبم کرد... یعنی هر ماجرایی واقعن در نوع خودش می تونه عجیب ، غمگین و شاید ترسناک باشه ... هرچند آگاهی که میده رو نمیشه نادیده گرفت.

۲۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۰۲ ، ۱۷:۴۱
حدیث سامی

شده به اتفاقای جدید زندگیتون عادت نکرده باشید؟؟ 

به محیط جدید... ؟‌

تنها جایی که توی خونه ام بهم آرامش میده پشت میز خودمه که قبلن توی اتاقم بود ... مهمترین نقاشی هامو پشتش کشیدم... 

تمام شعر و متن هام جز پشت میزم اتفاق نیفتاد ... گاهی که پا میشم واسه خودم چایی بریزم یاد تموم روزای قبلم می افتم که از اتاقم می رفتم آشپزخونه و برمی گشتم  . یه چیزی تو دلم کنده میشه ... حس خوب و بد توامان که هم باعث لبخندمه هم خیس شدن چشمام ... چه روزایی بود و نمی دونستم ... 

من پشت این میز بزرگ شدم . خودمو پیدا کردم . 

الان دوباره دارم پشت همین میز نقاشی می کنم . می نویسم . میخونم ... 

اما کاملن گیر کردم .... شده یه چیزی رو بدونید چیه ولی نتونید توضیحش بدید ؟؟؟ من الان تو همین حالم هم میدونم هم خنگ ترین عالمم ... 😑 

نمی دونم بپرسم اینجا یا نه .... 🤔

نظرارو تایید نکردم پیشاپیش ببخشید ... ⚘️

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۰۲ ، ۱۳:۲۷
حدیث سامی

این کتاب همونطور که می بینید اشعار پروین اعتصامی هست ...

ابتدایی بودم که می خوندمش و هنوز شاهکارهای اونوقتام توی صفحه آخرش هست ... 😑 

بزرگتر شدم روی پارکینگ خونه پدرم یه اتاقک کوچیک بود که پنجره داشت به خیابون ... تمام طول کنکورمو اونجا درس می خوندم یکسال تمام  ... و واسه استراحت حافظ و سعدی و پروین و سهراب  می خوندم ...عصرای بارونی پنجره رو باز می کردم و دراز می کشیدم و به صدای بارون گوش می کردم  ... همیشه عاشق خیابون خیس و نور چراغ هایی که می افتاد کف خیابون بوده و هستم .... ☔️ ظهرای تابستون پنجره رو باز می کردم و چار دست و پا توی اتاق راه می رفتم که کسی از بیرون نبیندم... چقدر موهام بلند بود ... 

چقدر درس خوندم ! تمام تست های آزمایشی و کتاب تست هارو بدون غلط می زدم ! ضمن اینکه عاشق کتابام بودم درسامو دوست داشتم ولی حیف که همه چیز به ناگهان سر هوسبازی دیگران به باد رفت .... 🥹😖 

اما الان قراره برای فراخوان داستان نویسی بانو پروین اعتصامی خودمو آماده کنم ... و این کتاب فوق العاده که هدیه آموزش و پرورش به پدرم❤️ بوده و پدرم دادن به من رو از کتابخونه ام برداشتم تا برای بار چندم بخونم .. البته فقط برای تمرین دوباره نویسی دارم تلاش می کنم ... و هدفم برنده شدن نیست . 

این دومین فراخوانی هست که شرکت می کنم و اولیش مهر ماه داستان کوتاهی بود که بعد از دوسال نوشتم برای یه جشنواره خارجی ... ولی هرگز مشخص نشد چی شد ... اما من موفق شدم یه داستان ۲۰۰۰ کلمه ای بنویسم به نام _ شبدیز _ 

اگه نخوندید اشعار بانو پروین رو حتمن بخونید... ضمن شیرین بودن به شدت آگاهتون می کنه ... 

اون لکه های روی جلد خراش روی چرم هست ... این کتاب سالها دست ما خواهر برادرا و پدر و مادرمون گشته و می بینید همچنان تمیز باقی مونده ... ☺️

شب خوش 

۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۰۲ ، ۰۰:۳۷
حدیث سامی

گفت : 

خانه ها در غیاب ساکنانشان خواهند مرد !!

و سپس به " قلبش" اشاره کرد ...

🌾

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۰۲ ، ۰۰:۰۱
حدیث سامی

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۰۲ ، ۱۱:۲۹
حدیث سامی

۱۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۰۲ ، ۲۱:۳۲
حدیث سامی